خاطرات کوبا بخش دوم

ساخت وبلاگ
مدتی بود که با یک پزشک در هاوانا آشنا شده بدوم. پدر آنخل هم  پزشک و بازنشسته شده بود. آنخل در مورد خدمات پزشکی برای بردگان سیاه پوست در منطقه کارائیب در قرن 19 میلادی تحقیقات تاریخی انجام میداد و داشت تز دکتری (پی اچ دی اش)  رو در این زمینه می گرفت. او شدیدأ به هنر و خصوصأ نقاشی علاقه داشت و این افتخار رو به من داد تا با یکی از برجسته ترین نقاشان زن کوبا از نزدیک آشنا شوم.

روزی دعوتم کرد و برای دیدن خانواده اش به خانه اش رفتم. خانه شان که با پدر و مادر کهنسالش, زن و یک پسر بچه دوازده ساله اش تقسیم می کرد یک خانه ویلایی به سبک قدیم اسپانیا با حیاط کوچکی بود که در آن یک شورولت آبی نفتی با صندلی های چرمی شیری رنگ مدل سال 1958 پارک بود. پدرش شورولت را صفر از کمپانی زمانی که آنخل به دنیا آمده بود خریده بود. خانم آنخل یک زن ساده روستایی از شرق کوبا بود و پس از ازدواج با آنخل به هاوانا کوچ کرده بود. زوجی بودند که به ظاهر هیچ وجه مشترک شخصیتی و سلیقه ایی با هم نداشتند و این موضوع رو بعدأ از آنخل شنیدم. او گرچه زندگی زناشویی ایده آلی نداشت اما در طب بسیار باهوش و موفق بود. جالب اینجا بود که در بدو ورود خانومش با مهربانی کامل تمام خانه حتی داخل کمد ها رو که لباسهایشان آنجا فشرده آویزان شده بودند را به من نشان داد. کمی خجالت کشیدم ولی فکر کردم شاید رسم باشد. سری تکان دادم. آنخل گقت که ماهی یک بار با ماشین پدرش که بسیار تمیز و در حد صفر بود به مرکز قدیمی هاوانا رفته تا با بقیه همشهریان که ماشین های کلاسیک تمیز دارند معاشرت کند. او در سفرهایش به خارج از کوبا برای کنفرانس ها می دید که پزشکان دیگر کشورها زندگی به مراتب مرفح تری نسبت به او که با حقوق ماهی 20 دلار زندگی می کرد دارند ولی در کوبا مانده بود گرچه زیاد راضی نبود. روزی که او را بسیار گرفته اتفاقی در خیابان اطراف منزلشان دیدم به من گفت کامپیوتر درب داغون قدیمی اش که مال بیست و پنج سال پیش بود تمام متن تزش رو که دو سال و نیم رو آن کار کرده و تایپ کرده بود رو پرونده....باور کردنی نبود. خیلی حالش گرفته بود. فوری رفتم و یک بطر رام مارک "مولاتا" که می دونستم دوست داره خردیم و بردم براش شاید بزنه به دردش و کمی بهتر بشه...چند روز بعد کریسمس هم بود.  

پس از مدتی او من را به افتتاحیه یک نمایشگاه نقاشی دعوت کرد. با هم تا محل نمایشگاه در خیابانی پهن که به سمت دریای کارائیب ختم می شد و اطراف آن را درختان پالم سر به فلک کشیده خود نمایی می کردند در هوایی لطیف استوایی قدم زدیم. زمانی که به درب ورودی رسیدیم دیدم چند تا پلیس در حال تکاپو هستند تا خودروهایی که در آن مجاورت پارک شده بودند را جابجا کنند. آنخل زیر گوشم گفت امشب فیدل به اینجا خواهد آمد. و از این جمله وی تا رسیدن فیدل چند لحظه ایی بیشتر طول نکشید. یک مرسدس بنز مشکی 280s  و دو سرنشین بعلاوه یک راننده. فیدل و یک همراه هم سن و سال خودش از ماشین پیاده شدند. هر دو لباس نظامی به تن داشتند. از چند متری ما عبور کرده و داخل سالن شدند. فیدل زمانی که از ماشین پیاده شد آنخل به من گفت : فرزین به دستانش خوب دقت کن؛ این فرم دستان یک نابغه است. موردی که نه پیش از آن و نه پس از آن از کسی شنیدم. فیدل به اطرافش نگاهی نکرد و مشغول صحبت با همراهش شد گویا بهانه ایی باشد برای بی اعتنایی به اطراف. حدود بیست یا سی نفر هم که منتظر ورود بودند واکنش خاصی به خرج ندادند. همه چیز خیلی عادی به نظر آمد. من و آنخل هم بدون هیچ بازرسی بدنی و هیچ تدبیر امنیتی وارد سالن شدیم. فیدل یک ساعتی آنجا بود و بعدش هم سالن را ترک کرد. پیش از ترک سالن مصاحبه کوتاهی با چند تا خبرنگار انجام داد و بیشتر وقت را با پیرمرد نقاش اهل شیلی به گفتگو مشغول بود.....    

خونه گلی...
ما را در سایت خونه گلی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonegelio بازدید : 130 تاريخ : سه شنبه 7 دی 1395 ساعت: 4:55